قاصدک | ||
عشق واقعی بی قید وشرط است ، عشق واقعی متوقع نیست ، به جای آن تائید کننده است و ارزش قائل میشود .به رغم این حقیقت که ما وهمسرمان با هم تفاوت داریم .همانطور که همه زنها ومردها با هم متفاوتند. هدفهای مشترکی را پی میگیریم . خانواده ، کار ،مذهب ، سیاست ، پول ، منش ؛واکنش ، رابطه جنسی وتمام ارزشهائی که در ما وجود دارند از جمله چیزهائی هستند که میان ما وهمسرمان ایجاد هماهنگی میکنند .اما هدفهای مشترک زن ومرد هر چه باشند نباید فراموش شود که عشق مستلزم آنست که همسرتان را چه زمان که خواسته هایتانرا برآورده میسازد و چه زمانی که توجهی به خواسته های ما ندارد دوست بدارید. شده بهانه گیر ودلتنگ باشی اما با صدائی ، نوائی خاطراتت را برات زنده کنه و لحظات گذشته را بمانند فیلم از نظرت بگذرانه و همان باعث زنده شدن دوباره تو باشه غروب دلتنگترین موقعیت طبیعت که به آدمی هجوم میاره اما همین صبوریست که به ما یاری میرسانه تا حدودی بتوانیم طاقت بیاریم .
مدیریت خوب در زندگی داشتن،تدبیر مسائل گوناگونی را شامل میشه وپیش بینیهای متعددی را می طلبه.که از آن جمله آن که اطراف خود را به اندازه توان خود جمع وجور کرده ومناسب آن زندگی خود را تنظیم کنیم.در جائی که توان اداره خانواده ای بزرگ نیست ،عقل معاش خود را باید به کار بست واز اصراف زیاد کردن پرهیز کرد بنا بر این نباید پنداشت که با وجود فقر مالی یا فقر عاطفی باز هم اصراف کردن در هر مواردی مطلوب است. اگر انسان کلیه معرفت خود را از عالم طبیعت وتجربه ها فراهم آمده در این عالم بدست آورد پس لازم است عالم مذکور به گونه ای سازمان یابد که انسان با چیزی برخورد کند و در آمیزد که بواقع انسانی باشد آنرا در مقام وموقع انسانی باز می شناسه.راستی سهم من وتو در این محرومیت چیست؟آیا براستی من وتو در این مورد هیچ مسئولیتی نداریم ونیز باید چشمان خود را به روی حقایق ببندیم؟آیا باید فقط بفکر خویش باشیم وگلیم پر رنگ ولعاب خودمون را پی جوئی کنیم و به من وآینده من و... بیندیشیم؟راستی هیچ اندیشیده ایم که در زمانی نه چندان دور فرزندان ما وآنها سرنشین یک کشتی خواهند بود؟هیچ به این نکته ی مهم واساسی فکر کرده ایم که،اکنون نیز ما وآنها،با تمامی فاصله های ظاهری وپرده پوشی های هزار لایه ،بسیار بسیار به همدیگر نزدیک ودر یک کشتی ساکن هستیم؟! براستی چه تضمینی هست که کاستیهای نا خواسته این همنوعان صمیمی ،روزی دامان من وشما رو نگیرد وهمه چیز را برخلاف جهت زندگی رویائی وآرمائی من وشما برنگرداند؟!به راستی هدف ما چیست؟!آن موضوع قدیمی زنگ انشاء رو فراموش کنید که علم وثروت این روزها بد جوری دست به یکی کرده اند ودر مقابل انسانیت وآدمیت قد علم کرده اند. از یاد نبریم که شخصیت انسانی در قاموس ما مقامی بسیار بسیار والا و بدیل دارد. بیندیشیم تا زمان باقیست بیندیشیم که فردا روز دیگریست و زمان، زمان دیگری خواهد بود وشاید ناگهان ،بسیاربسیار ،زود دیر شود! به مرور زمان ، زندگی طولانی زن وشوهر، با هم اگر تغییر و تنوعی به زندگیشان ندهند کسل کننده میشود شاداب و با نشاط باقی ماندن در ازدواج برای زوجها بسیار حائز اهمیت است همانطور که گوش دادن به یک نوار یکصد بار پشت سر هم ایجاد خستگی میکند در زندگی زناشوئی هم اگر تغییر و تحولی وجودنداشته باشد ملال انگیز میشود. رشته ای از عوامل بسیار متعدد - که تعدادشان بیش از آن است که بتوانیم از همه شان آگاه شویم - سرنوشت هر یک از ما را رقم میزنند، به رغم آنچه میخواهیم باشیم ،بشناسیم ، تصاحب و کسب کنیم ، گاه خود را محدود و مجبور می یابیم نیروهای ما ، استعدادها وتمایلات ما ، قدرت کار ما ، امکانات مادی ما ، محیط ما و .... هم میتوانند عوامل وعناصر مساعد برای هدفهای ما را تشکیل دهند وهم می توانند مانعی بر سر آنها باشند. خانمها از آقایان میخواهند که عشق خودشان را به گونه ای محسوس ثابت کنند.در واقع عشق را هر روز از راههائی کوتاه،باید بر زبان آورد ونشان داد وبه سوی آنچه میخواهید بروید،تا آنرا به دست آورید.خانم شما بارها از شما تقاضا میکند که برایش کاری انجام دهید. مانند آوردن یک لیوان آب وتوقف کردن در فروشگاه وخرید یک لباس برای او،هنگام برگشتن از سر کار یا وقتی که جائی می روید ،وقتی به مقصد می رسید به او تلفن کنید.وقتی در خواست خانمتان را بدون اعتراض وبهانه ای ،اجابت کنید ،او می پندارد که دوستش دارید. از سوی دیگر،اگر شما با این جملات پاسخ دهید که: خیلی خسته ام،خیلی دور است،خیلی گرفتارم.او تصور میکند که دوستش ندارید.حتی ممکن است بارها شما عشقتان را به او ثابت کرده کنید،اما چون خاطره ای خوب از شما در ذهن ندارد ،ممکن است نتوانید عشقتان را ثابت کنید. اما بیاد داشته باشید که ثابت کردن عشق تنها به پول ومادیات نیست بلکه به زمان وصرف کوششی است که برای به وجود آمدن یک احساس خوب در وجود همسرتان از خود نشان میدهید. در یکی از خیابانها شخصی عبور میکرد،گفت جمعیت زیادی را دیدم به آسمان نگاه میکنند وگردن کشیده اند وبا توجه کامل،گویا موجود عجیب وغریبی می بینند،نزد آنها آمدم،چون آنها به آسمان نگاه کردم چیزی ندیدم،به کسی که در نزد من قرار داشت پرسیدم آیا مردم موشکی یا قمر مصنوعی ویا ...می بینند چه خبر است؟در جواب گفت:نمیدانم،از دیگری پرسیدم او نیز اظهار بی اطلاعی کرد ، به جلو رفتم دیم جوان رنگ پریده ای به آسمان نگاه می کند وهمه مردم از او تقلید میکنند،پرسیدم آقا ،شما در آسمان چیزی دیده ای که اینهمه جمعیت را به نگاه کردن آسمان وا داشته ای جوان به بینی خود اشاره نموده،دیدم قدری پنبه در بینی اوست،گفت :خون دماغ شدم سرم را بالا گرفتم که حالت بهبودی بگیرم ،مردم بگمان اینکه قمر مصنوعی مشاهده کردم بدون پرسش از من همگی به آسمان نگاه میکنند!! خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد شغالی میان خم رنگریزی رفت وخارج شد،پوستش را رنگین دید،مغرور شد وگفت:من طاوس علیین هستم،زرق وبرق خود رابه شغالان نشان میداد وخوشحالی میکرد،شغالها دورش را گرفتند وگفتند:آیا تو چون طاوسها صدا داری؟گفت: نه،گفتند:میتوانی مانند طاوس جلوه نمائی ودر بوستانها چون طاوس،بینندگان را خیره کنی گفت : نه، گفتند پس تو طاوس نه ای ! خلقت طاوس آید ز آسمان کی رسی از رنگ ودعواها بدان لقمان حکیم مدتی نزد تاجری،غلام بود،این تاجر باغی داشت ،هر روز به غلامان دستور میداد که میوه های باغ را چیده ودر انبار کنند،غلامان در ضمن کار ،از میوه های انبار میخوردند،بطوریکه تاجر فهمید،علت کم شدن میوه های انبار را از غلامان پرسید،غلامان دروغساز گفتند:لقمان از میوه های انبار خورده است،تاجر نسبت به لقمان خیلی بد گمان شد؛وقتیکه لقمان از علت خشم تاجر نسبت به او پی برد،در این باره اندیشید وسپس به تاجر گفت: ما را امتحان کن تا درستی مطلب ، کشف شود، بهر یک از ما دو جام پر از آب گرم بده بیاشامیم،خودت سواره وما پیاده ما را موظف گردان پشت سر تو بدویم.تاجر پیشنهاد لقمان را پذیرفت بهر یک دو جام آب گرم خورانید وخودش سواره وآنها پیاده در صحرائی دویدند؛پس از مقداری راهپیمائی،بر همگی حالت تهوع ایجاد شد ،غلامان هر چه میوهد خورده بودند برگردانیدند،ولی لقمان که میوه ای نخورده بود ،همچنان سلامت میدوید؛تاجر فهمید که لقمان بی گناه است،غلامانرا مجازات کرد وبه لقمان انعام داد.این مثال بسیار خوبی است که اگر با یک نظر وسیع وعمیق به آن بنگریم،روز قیامت هم چنین است.... امین بودن وامانتداری او آن چنان بود که در دوران جاهلیت او را به «امین»نامگذاری کرده بودند ومردم هر امانتی که برایش خیلی اهمیت قائل بودند ،دست او می سپردند وخاطر جمع بودند که این امانت به آنها سالم بر خواهد گشت.حتی بعد از آنکه دعوت اسلام شروع شد وآتش دشمنی ونقار با قریش بالا گرفت،در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر می خواستند چیزی را در جائی امانت بگذارند،می آمدند وبه پیامبر می دادند!لذا شما شنیده اید که وقتی پیامبر خدا به مدینه هجرت کردند،امیرالمؤمنین را در مکه گذاشتند تا امانتهای مردم را به آنها برگرداند.معلوم میشود که در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است؛نه امانت مسلمانان،بلکه امانت کفار وهمان کسانیکه با او دشمنی میکردند!. |
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |