سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قاصدک
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است: 

*دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.*!!! 

وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، 

بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند، ??

این تنها راه باقی‌مانده است.

خانه سالمندان شرایط خوبی دارد ، اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذاهای خوشمزه، خدمات هم خوب است.

فضا هم بسیار زیباست ، 

اما قیمتش ارزان نیست.

حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد.

البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم. 

می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.

فرزندم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.»

حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم. 

به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد:

1)  جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.

2)  از جمع کردن خوشم می آمد. 

کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک ، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل چیزها... 

3) عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. 

از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.

4)  دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود در یک آشپزخانه پر تصوّر کرد. 

ده ها آلبوم پر از عکس و...

به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم. 

خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.

دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر 

جمع کرده ام ندارد.

یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست. 

در واقع این مال متعلق به دنیاست. ??

 به این ها نگاه می کنم، 

با آن ها بازی می کنم، 

از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم. 

 می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است.  

از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند. 

به راحتی می توانم تصوّر کنم که آن ها با این همه چیزهایی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند: 

همه لباس ها و لوازم خواب دور ریخته می شود. 

عکس های با ارزش نابود 

می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود. 

کلکسیون هایم چه ؟؟؟!!!

مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.

از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای.

کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته 

کارت بانکی، تمام.

این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم...

سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم.

*بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.*

بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند: 

ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.

1) دور خودتان را برای خوشحال شدن، شلوغ نکنید.

2)  رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.

3)  زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.

4)  افسوس که هر چه 

بُرده ام، باختنی است.

5) برداشته ها، تمام گذاشتنی است.

پس در لحظه و حال زندگی کنید.

زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید. 

*در یک کلام انبار دار نباشید.*

*سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه.*

خوب بخورید، خوب بپوشید، خوب سفر کنید، زندگی را زیاد سخت نگیرید.

توصیه میکنم حتما بخونید این برای همه ما هست امروز پدر و مادران ما، فردا ما درجای أنها قرار خواهیم گرفت. و اینست قانون

 چرخ فلک.  !!!!!؟؟؟؟؟ 

ارادتمند شما خوبان .


[ چهارشنبه 101/8/4 ] [ 7:45 عصر ] [ زهره صفی آریان ] [ ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 52474