قاصدک | ||
بین قورباغه وموشی آشنائی پیدا شد،چون هر دو لب جوئی زندگی میکردند،کم کم رشته الفت بین آنها ریشه دار تر شد بطوریکه غالبآ یکدیگر را ملاقات میکردند وبرای همدیگر قصه ها می گفتند ولی گاهگاهی که موش برای دیدن قورباغه می آمد او را نمیدید و نمی توانست در آب رود رفیق خود را بیابد،روزی به قورباغه گفت:ای رفیق،چه شود که کاری کنیم که همیشه بتوانیم همدیگر را به بینیم،نشستند ودر این باره بحثها کردند وبالاخره قرار گذاشتند که طناب درازی پیدا کنند،یکسر آنرا بپای موش وسر دیگر آنرا بپای قورباغه ببندند تا هر وقت هر یکی خواست دیگری را ببیند آن طناب را تکان دهد،همین کار را کردند،اتفاقآ روزی کلاغی موش را دید واو را بمنقار گرفت ودر هوا پرواز کرد،طنابی که از پای موش بپای قورباغه بسته شده بود،باعث شد که قورباغه نیز در هوا آویزان بماند،قورباغه چون حال خود را چنان دید با خود گفت:که این سزای آن کسی است که با ناجنس خود رفاقت نماید: گر نبودی جذب موش گنده مغز**********عیشها کردی درون آب،چغز این سزای آنکه شد یار خسان *********یا کسی کرد از برای ناکسان |
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |