قاصدک | ||
برای ساختن رویاهایت منتظر چه کسی هستی..؟ برای به وجود آوردن شرایط ایده آل زندگیت در انتظار چه چیزی هستی؟
فقط خود تو هستی که می توانی زندگیت را آنگونه که می خواهی بسازی...ورویاهایت را خلق کنی...تو قدرت خویش را از خداوند داری... نه از مردی که سوار بر اسب سفید بیاید و شرایط ایده آل را برایت فراهم کند ....
نه از شانس و تقدیر و برنده شدن در قرعه کشی و..... تو خداوند و قوانین زیبایش را داری پس بدان و آگاه شو و آنگاه قدم در راه بگذار و خودت فاتح قله موفقیت باش و آنگاه همراه خوبی در زندگی با دیگران باش ... ده مطلب زیر را هیچگاه فراموش نکنید .
1- به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...
2- هوس بازان کسی راکه زیبا می بینند دوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند...
3- وقتی در زندگی به یک در بسته رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشود جای آن دیوار می گذاشتند...
4- آنچه که هستی، هدیه خداوند است و آنچه که خواهی شد، هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش... غ 5- شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آن نباشد...
6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید...
7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد به یاد بیاور که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمی سازد...
8- هر اندیشه ی شایسته ای، به چهره انسان زیبائی می بخشد... 9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر از دوست داشتنی بودن است. ..
10- نگو: شب شده است. .. : بگو صبح در راه است روح از بدنش جدا گشته اما نه در زمین است نه عروجی کرده ، بلکه شاهد به امورات زندگیش ، مسیر را طی می کند ، گاهی به دوستان سر می زند و از حال نیمه هوشیاریشان مکالمه می کند ، گاهی به زندگیش سر می زند شاهد اموالش می باشد ، شاهد کسری اموالش ، کاملا می بیند ، چه کسانی اموالش را جابجا می کنند ، یا چه کسی از اموالش را به غارت میبرد هر چه فریاد میزند صدایش ، شنیده نمیشود هر چه مقاومت می کند ، فایده ای ندارد روحش نیمه راه مانده ، چون آمدنش نه بخواست خود بوده ، رفتنش هم به خواست خود نبوده ، حال بر سر زبانها جاری شده که اموالش را به غارت برده اند ، همه به هم مظنون ، لکن نمیدانند آن روح ، شاهد به امورات است روزی دست به گریبان غارتگر مالش خواهد شد و انتقامش را خواهد گرفت . نمیگذارد مالش را به تاراج ببرند . یاس را باید کاشت توی گلدان ظریفی که پر از "عطر خدا"ست و سپس گلدان را روی یک میز گذاشت.
پرده ها را باید پس زد و به خورشید فضا داد که آرام بتابد بر آن آن زمان خواهی دید با شمیم گل یاس، تو چه احساس قشنگی داری و درخشان شدن برگ گیاه چه تماشا دارد.
در دلت بوته ای از یاس بکار … یاسی از عاطفه، امید، محبت، ادراک و بدان بی تردید، زندگی با تو سر مهر و وفا خواهد داشت این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است: *دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.*!!! وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند، ?? این تنها راه باقیمانده است. خانه سالمندان شرایط خوبی دارد ، اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذاهای خوشمزه، خدمات هم خوب است. فضا هم بسیار زیباست ، اما قیمتش ارزان نیست. حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد. البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم. می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم. فرزندم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.» حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم. به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد: 1) جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول. 2) از جمع کردن خوشم می آمد. کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک ، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل چیزها... 3) عاشق کتابم. کتابخانهام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم. 4) دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود در یک آشپزخانه پر تصوّر کرد. ده ها آلبوم پر از عکس و... به خانه پر از لوازم نگاه میکنم و نگران می شوم. خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد. دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد. یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست. در واقع این مال متعلق به دنیاست. ?? به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم. می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است. از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند. به راحتی می توانم تصوّر کنم که آن ها با این همه چیزهایی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند: همه لباس ها و لوازم خواب دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فلهای فروخته می شود. کلکسیون هایم چه ؟؟؟!!! مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود. از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقهام و چند تا قوری چای. کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام. این همه متعلقات من است. میروم و با همسایهها، خداحافظی میکنم... سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم. *بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.* بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند: ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم. 1) دور خودتان را برای خوشحال شدن، شلوغ نکنید. 2) رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است. 3) زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست. 4) افسوس که هر چه بُرده ام، باختنی است. 5) برداشته ها، تمام گذاشتنی است. پس در لحظه و حال زندگی کنید. زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید. *در یک کلام انبار دار نباشید.* *سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه.* خوب بخورید، خوب بپوشید، خوب سفر کنید، زندگی را زیاد سخت نگیرید. توصیه میکنم حتما بخونید این برای همه ما هست امروز پدر و مادران ما، فردا ما درجای أنها قرار خواهیم گرفت. و اینست قانون چرخ فلک. !!!!!؟؟؟؟؟ ارادتمند شما خوبان . زیبایی آسمان شهرم را ابرها تکمیل میکند ، ابرها با اشکال مختلف امیدها در دل جاری میکنند ، ای ابر ها که بر فراز شهرم چتر زده اید ببارید ، ببارید ، شهر کوهستانیم را آبیاری کنید ، خزانه های کویر شده را مملو از آب پاک آسمانی کنید ، زمین خشک پاییزی را نمناک کنید ، خاک زمین را معطر کنید، ابرها غرش کنید نور آسمانی را پیوند زنید و قطرات زلاله باران را بر زمین سرازیر کنید . سدها ، خزانه ها محتاج قطرات پاک بارشند ، ای آسمان ببار ، بگذار همیشه شاکر خدایی باشیم که نعمات را به زمین سرازیر میکند . از روزگـار پرسیدم :
با آنهاکه با زندگـیم بازی کردند چـه کنم؟؟ گفــت آنها را به مـن واگـذار کن که
چـرخ روزگار بـالا و پایین دارد اگر خدا بخواهد عزیزت میکند جای حیله و مکر و چاپلوسی نیست و اگر خدا نخواهد، باید به همان خواست خدا اکتفا کنی . حسادت بدترین خلقیست که بعضیا به آن گرفتارند مانند ابلیس ، که از حسادت و بخلی که به انسان ورزید بهشتش را از دست داد ! اگر میخواهی بزرگی را کوچک کنی چون خداوند او را به این درجه و رتبه رسانده ، بمانند مشت به سندان کوبیدن ، فقط فرد حسود زیر سؤال میره و به حقارت میرسه ، و اما شخصی پست را بخواهی به زور چاپلوسیها بالا ببری باز به بن بست میرسی ، امریست که خداوند برای او نخواسته هرگز به بزرگی نمیرسه .
پس بزرگانمان را قدر بدانیم و ، و بدانیم که با حفظ حرمت ها ، به بزرگی خواهیم رسید . اصالت آدمی که کامل باشه مثل بیدی نمیشه که با وزش بادی به لرزه درآید یا مثل موجی نمیشه که زود امواج کند و در هم بریزد ، اصالت آدمی مستحکم همچون کوه استوار است ، شخصیت ثباتی دارد و زود تحت تاثیر جامعه قرار نمیگیرد و با تعاریف دروغین فریب نمیخورد ودست به هر کار نابجا و غیر قانونی نمی زند چون اصالتش از کودکی در خانواده تربیت شده ونیازی ندارد که اجتماع به تربیت آن بپردازد ، و چه زیبا در این خصوص شاعر بیان میکند: ایه اصــــل و نسب در گردش دوران زر است هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است
دود اگر بالا نشیند کســـر شــأن شــعـله نیست جای چشم ابرو نگیرد چونکه او بالا تراست
ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست روی دریا، خس نشیند قعر دریا گوهر است
شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی میکنند پس چرا انگشت کوچک لایق انگشــــتر است
آهن و فولاد از یک کوه می آیند برون آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است
کــــره اسـب ، از نجابت از پـس مــــادر رود کــــره خــر ، از خــریت پیش پیش مــــادر است
کاکـل از بالا بلندی رتبــه ای پیدا نکرد زلف ، از افتادگی قابل به مشک و عنبر است
پادشه مفلس که شد چون مرغ بی بال و پر است دائماً خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است
سبزه پامال است در زیر درخت میوه دار دختر هر کس نجیب افتـاد مفت شوهر است
صائبا !عیب خودت گو عیب مردم را مگو هر که عیب خود بگوید، از همه بالا تر است صائب تبریزی زندگی گاه به کام است و بس است زندگی گاه به نام است و کم است زندگی گاه به دام است و غم است چه به کام و چه به نام و چه به دام، زندگی معرکه؟ همت ماست،.. زندگی میگذرد..؟؟؟؟
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند زندگی گاه به جان است و جفایت بکند زندگی گاه به آن است و رهایت بکند چه به نان و چه به جان و چه به آن، زندگی صحنه بی تابی ماست، .. زندگی میگذرد..؟؟؟؟؟
زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد چه به راز و چه به ساز و چه به ناز،..؟؟؟؟؟
زندگی لحظه؟ بیداری ماست !!! "زندگی میگذرد" ؟؟؟؟؟ |
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |